میدویدم و می خندیدم
در سکوتی نایاب
با دوستی خیالی ...
در این حین گلی را بوییدم
و دویدم و خندیدم
گلک به من اخم کرد
چهره ای مرا از خواب بیدار کرد
چهره ای تار و مبهوت
به چهره نگریستم چهره ی یک دوست خیالی در رویای شبانه با نقاب خیانت ...
شکستم و ترمیم شدم
سوختم و آب شدم
و در آخر من اینجا هستم
در لانه ی لاشخور سیاه ...
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |